۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۰

ز بس کز توست زیر بارجان مبتلای من
چو ریگ از هم بپاشد کوه اگر باشد به جای من

به قدر عشق اگر در حشر یابد مرتبت عاشق
بود بر دوش مجنون در صف محشر لوای من

شود مجنون ز لیلی منفعل فرهاد از شیرین
چو با مهر تو سنجد داور محشر وفای من

شود دوزخ سراسر حرف من گر عشق خوبان را
گنه داند خدا وانگه به فعل آرد جزای من

اگر در وادی وصلش بنودی یک جهان درمان
مرا تنها جهانی درد کی دادی خدای من

ز بس کز عاشقی پا در کلم ممکن نمی‌دانم
که بیرون آید از گل روز محشر نیز پای من

زهر چشمی شود صد چشمه خون محتشم جاری
چو افتد در میان روز قیامت ماجرای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.