۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۷

ای خدنگ مژه‌ات عقده گشای دل من
حل شده از تو به یک چشم زدن مشکل من

خون من ریزد اگر آن گل رعنا بر خاک
ندمد جز گل یک رنگی او از گل من

شادم از بی‌کسی خود که اگر کشته شوم
نکند کس طلب خون من از قاتل من

آن چنان تنگ دلم از غم آن تنگ دهان
که غمش نیز به تنگ آمده است از دل من

سر من بر سر آن کو فکن از تن که فتد
گاه و بی‌گاه گذار تو به سر منزل من

داشت در کشتن من تیغ تو تعجیل ولی
زود آمد به سر این دولت مستعجل من

محتشم چون به سخن نیست مه من مایل
چه شود حاصل ازین گفتهٔ بی‌حاصل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.