۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۹

زهی ز دست کرم گسترت کرم باران
فدای دست و دلت جان این درم داران

به رنگ دست تو ابری ندیده چشم فلک
که سیم ناب و زر سرخ از آن بود باران

تفقد تو تدارک پذیر نیست که نیست
ز ممکنات سبک باری گران باران

ز گرم خونی و غم‌خواری تو کار حسد
به این رسیده که خونم خورند غم‌خواران

مدد که درین ملک رتبه سنجانند
سبک کنندهٔ قدر بزرگ قداران

نوشت نسخهٔ امساک و صبر هر که گرفت
به جز تو در مرض فقر نبض بیماران

جهان به چشم مبیناد محتشم من بعد
به جز تو گر بودش چشم یاری از یاران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.