۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۲

من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم
خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم

تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار
خویش را پروانهٔ آن شمع بی‌پروا کنم

گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست
خوش دل آن که می‌شوم کاندر دل او جا کنم

اهل دل را گفته محروم نگذارم ز جور
آن قدر بگذار تا منهم دلی پیدا کنم

خاک پای آن پری کز خون مردم بهتر است
چون من از نامردمی در چشم خون مالا کنم

حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقر
بی‌طمع گردم گدائی از در دلها کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.