۲۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۳

من که از ادعیه خوانان دگر ممتازم
از دعای تو به مدح تو نمی‌پردازم

علم مدح تو بیضا علم افراختنی است
لیک من از عقبت ادعیه می‌افرازم

روزگاریست که بر دیده و بختت به دعا
بسته‌ام خواب و به بیداری خود می‌نازم

هست اقبال تو یاور که من ادعیه خوان
کار یک ساله به یک روزه دعا می‌سازم

خورد و خوابی که درو نیست گزیر آن سان را
من به آن هم ز دعای تو نمی‌پردازم

سرو را در جسدم تا رمقی هست ز جان
از برایت به فلک رخش دعا می‌تازم

بر سر لوح ثنا طرح دعا خوش طرحیست
خاصه طرحی که من از بهر تو می‌اندازم

محتشم تاب و توان باخته در دوستیت
من که بی‌تاب و توانم دل و جان می‌بازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.