۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۸

ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
به دوستی تو با کائنات کین دارم

زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز
من از تو دست تظلم در آستین دارم

تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری
من اضطراب به بزم از برای این دارم

تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب
تو پاس خرمن و من پاس خوشه‌چین دارم

چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی
ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم

به دور گردی من از غرور میخندد
حریف سخت کمانی که در کمین دارم

هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما
هنوز چاشنی تیر اولین دارم

به پیش صورت او ضبط آه خود کردن
گمان به حوصله صورت آفرین دارم

بس است این صله نظم محتشم که رسید
به خاطر تو که من بنده‌ای چنین دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.