۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۱

به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم

گرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی
به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم

دلم زان آفت جان بود فارغ‌وز بلا ایمن
ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدم

ز راه عشق بر می‌گشتم آن رعنا دچارم شد
ازان راهی که می‌رفتم پشیمان بازگردیدم

هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی
که هرجا دیدم او را جلوه‌گر چون بید لرزیدم

چنان ترسیده‌ام از غمزهٔ مردم شکار او
که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدم

در آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی
زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.