۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۷

بهر دعا از درت چون به درون آمدم
قوت نطقم نماند لال برون آمدم

عشق چو بازم به ناز سوی تو خواند از برون
در ز درون بسته بود من به فسون آمدم

من که زدم از ازل لاف شکیب ابد
از سر کویت ببین رفتم و چون آمدم

زخم امانت بس است مرهم لطفی فرست
داغ مرا کز ازل جسته درون آمدم

شد در و دیوار او از تن من لاله فام
بس که ز داغ غرقه به خون آمدم

نقد نیازم نزد بر محک امتحان
در نظر درک او بس که زبون آمدم

محتشم این در نبود جای چو من ناکسی
لیک چو تقدیر بود راهنمون آمدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.