۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۱

ز کج بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم
غلط بود آن چه من دیدم خطا بود آن چه من کردم

اگر از محنت غربت بمیرم جای آن دارد
که بهر چون تو بدخوئی چرا ترک وطن کردم

اگر از تربتم بوی وفا ناید عجب نبود
که خاک پای آن بدمهر را عطر کفن کردم

چو گوی از غم به سر می‌غلطم و بر خاک می‌گردم
که خود را از چه سرگردان آن سیمین بد نکردم

به زور غصه‌ام کشت آن که عمری از برای او
گرفتم کوه غم از پیش و کار کوهکن کردم

تواکنون گر دلی داری به سر کن محتشم با او
که من خود ترک آن سنگین دل پیمان‌شکن کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.