۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۹

دی به دنبال یکی کبک خرام افتادم
رفتم از شهر به صحرا و به دام افتادم

مگر این باده همه داروی بیهوشی بود
که من لجه‌کش از یک دو سه جام افتادم

آن چه قد بود و چه قامت که ز نظارهٔ آن
تا دم صبح قیامت ز قیام افتادم

به اشارت مگر احوال بگویم که چه شد
که ز گویائی از آن طرز کلام افتادم

هیچ زخمی نزد آن غمزه که کاری نفتاد
من افتاده چگویم ز کدام افتادم

من که بودم ز مقیمان سر کوی حضور
از کجا آه به این طرفه مقام افتادم

محتشم بوی جنونم همه کس فاش شنید
چون درین سلسله غالیهٔ فام افتادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.