۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۵

این آینه‌گون سقف که آبیست معلق
نسبت به من تشنه سرابیست معلق

این گوی که دستی نگهش داشته زان سوی
چون قطره آبی ز سحابیست معلق

دل می‌کنداز غب‌غب و روی تو تصور
کز آتش سوزنده حبابیست معلق

کاکل که به بوسیدن دوشت شده مایل
گوئی ز سر سرو غرابیست معلق

در حلقهٔ فتراک تو دایم دل بریان
آویخته چون مرغ کبابیست معلق

این کاسه سر کاون پر نشئه ز عشقت
از بوالعجبی جام شرابیست معلق

در سینهٔ دل زیر و زبر گشته ز خویت
لرزنده‌تر از قطرهٔ آبیست معلق

دل کز طمع لعل تو افتاده در آن زلف
آویخته مرغی ز طنابیست معلق

از هر مژه محتشم ای گوهر سیراب
از بهر نثارت در نابیست معلق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.