۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۰

زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق
من از کمال محبت جهان جهان مشتاق

نهان ز چشم بدان صورت تو را این است
که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق

ز دست کوته خود در هوای زلف توام
چو مرغ بی‌پر و بالی به آشیان مشتاق

به محفل دگران در هوای کوی توام
چو آن غریب که باشد به خانمان مشتاق

کنم سراغ سگت همچو کسی که بود
ز رازهای نهانی به همزبان مشتاق

عجب که ذکر تو جزء شهادتم نشود
ز بس که هست به نام خوشت زبان مشتاق

به محتشم چه فسون کرده‌ای که می‌گردد
نفس نفس به تو مایل زمان زمان مشتاق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.