۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۵

پری وشی دل دیوانه می‌کشد سویش
که نیست حد بشر سیر دیدن رویش

به نوگلی نگرانم که می‌دمد چو گیاه
کرشمه از در و دیوار گلشن کویش

هنوز تیغ نیالوده تیز دستی بین
که موج خون ز زمین می‌رسد به بازویش

قیامتست قیامت که صور فتنه دمید
جهان ز فتنهٔ نو خیز قد دلجویش

ز خاک یوسف گل پیرهن دمد گل رشک
اگر به مصر بردبار از چمن بویش

چه رغبت است که سر بر نمی‌تواند داشت
ز مزرع دل مردم چرنده آهویش

ز دور کرد شکاری مرا رساند از سحر
خدنگ نیمکش غمزه چشم جادویش

لبش خموش و زبان کرشمه‌اش گویا
ز نکته پروری گوشه‌های ابرویش

چو محتشم به نخستین خدنگ او افتاد
هزار بوسه فلک زد به دست و بازویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.