۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۰

محل گرمی جولان بزیر سرو بلندش
قیامتست قیامت نشست و خیز سمندش

تصرف از طرف اوست زان که وقت توجه
دراز دست‌تر از آرزوی ماست کمندش

میانهٔ هوس و حسن بسته‌اند به موئی
هزار سلسله برهم ز جعد سلسله بندش

نهاد یاری مهر و وفا به یکطرف آخر
دل ستیزه کز جنگجوی جور پسندش

هزار جان گرامی فدای ناوک یاری
که گاه گاه شود پر کش از کمان بلندش

ز خلق دل به کسی بند اگر حریف شناسی
که نگسلد ز تو گر همه از آهنست می‌شکنندش

مدار باک اگر کرد دل به من گله از تو
که پیش ازین ز تو بسیار دیده‌ام گله‌مندش

درم خریده غلام ویست محتشم اما
صلاح نیست که گویم خریده است به چندش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.