۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۰

با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس
دلبری را تا که در عالم نمی‌ماند به کس

کار چشم نیم باز اوست در میدان ناز
از خدنگ نیم کس فارس فکندن از فرس

یار بر در کی ستادی غیر در بر کی بدی
آن غلط تمییز اگر بشناختی عشق از هوس

نیست امشب محمل لیلی روان یا کرده‌اند
بهر سرگردانی مجنون زبان بند جرس

خون دل کز سینه تال میزد از دست تو جوش
عاقبت راه تردد بست بر پیک نفس

صد جهان جان خواهم از بهر بلا گردانیت
چون به حشر آئی دو عالم دادخواهداز پیش و پس

مرغ طبعم را مکن آزار کو را داده‌اند
آشیان آنجا که ایمن نیست سیمرغ از مگس

من گل آن آتشین با غم که در پیرامنش
برق عالم سوز دارد صد خطر از خار و خس

محتشم را یک نظر باقیست در چشم و لبت
یک نگه دارد تمنا یک سخن دارد هوس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.