۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۹

دوش گر بزمم گذر کرد آن مه مجلس فروز
روشنی بیرون نرفت از خانهٔ من تا به روز

دیشب از شست خیالش ناوکی خوردم به خواب
روز چون شد خورد بر جانم خدنگ سینه‌سوز

دیدمش در خواب کاتش می‌زند در خانه‌ام
چون شدم بیدار دیدم آه خود را خانه سوز

دوش گستاخانه زلفش را گرفتم در خیال
دستم از دهشت چو بید امروز می‌لرزد هنوز

هرکه آگاه از رموز عشق شد دیوانه گشت
محتشم گر عاقلی کس را میاموز این رموز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.