۲۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۴

یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز

زه شد چو کمان تو پی کشتن مردم
گوزه ز کمان اجل ایام برانداز

بربند به شاهی کمر و طوق غلامی
در گردن صد خسرو زرین کمر انداز

بهر دل مشتاق مکش تیر ز ترکش
نخجیر چنین را به خدنگ دگر انداز

دی داشتم ای صید فکن طاقت ازین بیش
امروز خدنگ نظر آهسته‌تر انداز

در گفتن راز آن چه زبان محرم آن نیست
بر گردن آمد شد و پیک نظر انداز

ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم می‌گذرم یک نظر انداز

تا غیر بمیرد ز شعف یک شبم از وی
پنهان کن و در شهر توهم خبر انداز

در بحر هوس کشتی ما محتشم از عشق
تا غرق نگردیده تو خود را به در انداز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.