۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۰

چنین که من ز تو خود را نموده‌ام بیزار
نعوذبالله اگر افتدم به تو سرو کار

هزار جان به جسد آیدم اگر روزی
کشی به قدر گناه انتقام از من زار

بسی نماند که از کرده‌های من باشی
تو در تعرض و من در مقام استغفار

به شرمساری انگار عاشقی چکنم
اگر شکنجه زلفت ز من کشد اقرار

سزای سرکشی من بس است این که چو شمع
اگر تو خندی و من سوز دل کنم اظهار

هزار بار ز بی‌لنگری ز جا رفتم
ز بحر عاشقیم تا شد آرزوی کنار

اگر دگر سر تسخیر محتشم داری
همین بس است که یک عشوه‌اش کنی در کار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.