۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۸

بس که چون باران نیسان ای سحاب خوش مطر
از زبان ما دعا می‌بارد از دست تو زر

شوره‌زار وقت ما و کشتزار عمر تو
تا ابد خواهند بود از باغ جنت تازه تر

کوبیان خسرو و طی لسان و عمر نوح
کاید این الکن زبان از عهدهٔ شکرت بدر

روزگاری بودم از ناقابلان لطف تو
منت ایزد را که زود آن روزگار آمد به سر

شهریارا گر ز دست اقتدارت تا به حشر
بر سرم تیغ و تبر بارد و گر در و گوهر

سر مبادم گر سر موئی ز نفع و ضر آن
در کتاب دعوتم حرفش شود زیر و زبر

تا جهان باشد تو باشی کامکار و کامران
تا فلک گردد تو گردی نامدار و نامور

در پناهت تا قیامت زینت عالم دهند
با علیخان میرزا آن عالم آرای دگر

در ثنایت محتشم توفیق یابد گر بود
یک دو روزی دیگرش باقی ز عمر مختصر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.