۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۱

سرو خرامان من طره پریشان رسید
سلسلهٔ عشق را سلسله جنبان رسید

چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز
سرو قباپوش من برزده دامان رسید

چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش
هودج یوسف نمود فتنه ز کنعان رسید

محمل لیلی حسن ناقه ز وادی رساند
بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسید

باره شیرین نهاد سر به ره بیستون
کوه کن غصه را قصه به پایان رسید

کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند
کشور بی‌ضبط را مژدهٔ سلطان رسید

خانهٔ مردم نهاد رو به خرابی که باز
دجلهٔ چشم مرا نوبت طوفان رسید

در نظر اولم اشک به دل شد به خون
بس که به دل زخمها زان بت فتان رسید

آن که ز خاصان او طاقت نازی نداشت
از پی آزردنش کار به درمان رسید

بر لب زخم دلم در نفس آخرین
شکر که از دست دوست شربت پیکان رسید

جان شکیبنده را صبر به جانان رساند
محتشم خسته را درد به درمان رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.