۴۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۲

اول منزل عشقست بیابان فنا
عاشقی کو که درین ره دو سه منزل برود

رفتن ناقه گهی جانب مجنون نیکوست
که به تحریک نشینندهٔ محمل برود

عقل را بر لب آن چاه ذقن پا لغزد
دل به آن ناحیه جهلست که عاقل برود

دارد آن غمزه کمانی که به چشم نگران
ناوکی سردهد آهسته که تا دل برود

دارم از خوف و رجا کشتی سر گردانی
که نه در ورطه بماند نه به ساحل برود

عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق
نخل از جا نرود ریشه چو در گل برود

ابر رحمت چو ترشح کند امید کزان
رقم قتل من از نامهٔ قاتل برود

دیر پروای کسی بشنو و تاخیر مکن
تا به آن مرتبه تاخیر به ساحل برود

گر کنی قصد قتالی و نیالائی تیغ
خون ز بسمل گه صد ناشده بسمل برود

محتشم لال شود طوطی طبعم می‌گفت
اگر آن آینه رویم ز مقابل برود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.