۴۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹

دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
در میان خواب و بیداری دلم با یار بود

گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت
ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود

کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی
آن چه بر من می‌نمود آسان باو دشوار بود

هرچه در دل داشتم او را به خاطر می‌گذشت
بی‌نیاز از گفتن و مستغنی از اظهار بود

گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم
پردهٔ شرم از دو جانب مانع دیدار بود

آن چه آمد بر زبان با آن که حرفی بود و بس
معنی یک دفتر و مضمون صد طومار بود

من به میل خاطر خود محتشم تا روز حشر
ترک آن صحبت نمی‌کردم ولی ناچار بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.