۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۷

دی صبح دم که عارض او بی‌نقاب بود
چیزی که در حساب نبود آفتاب بود

صد عشوه کرد لیک مرا زان میانه کشت
نازی که در میانهٔ لطف و عتاب بود

از دام غیر جسته ز پر کارئی که داشت
می‌آمد آرمیده و در اضطراب بود

در انتظار دردم بسمل شدم هلاک
با آن که در هلاک من او را شتاب بود

تا در اسیر خانه آن زلف بود غیر
من در شکنجه بودم و او در عذاب بود

در صد کتاب یک سخن از سر عشق نیست
گفتیم یک سخن که در آن صد کتاب بود

امشب کسی نماند که لطفی ندید ازو
جز محتشم که دیدهٔ بختش به خواب بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.