۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۰

بلا به من که ندارم غم بقا چکند
کسی که دم ز فنا زد باو بلا چکند

نشانده بر سر من بهر قتل خلقی را
من ایستاده که آن شوخ بی‌وفا چکند

به قتل ما شده گرم و کشیده تیغ چو آب
میان آتش و آبیم تا خدا چکند

کشی به جورم و گوئی که خونبهای تو چیست
شهید خنجر تو با جان مبتلا چکند

به دست عشق تو دادم دل و نمی‌دانم
که داغ هجر تو با جان مبتلا چکند

چو آشنای تو شد دل ز من برید آری
تو را کسی که به دست آورد مرا چکند

دوای عشق تو صبر است و محتشم را نیست
تو خود بگو که به این درد بی دوا چکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.