۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۵

که گمان داشت که روزی تو سفر خواهی کرد
روز ما را ز شب تیره بتر خواهی کرد

خیمه در کوه و بیابان زده با لاله ز حان
خانهٔ عیش مرا زیر وزبر خواهی کرد

که برین بود که من گشته ز عشقت مجنون
تو ره بادیه را بیهوده سر خواهی کرد

سوی دشت آهوی خود را به چرا خواهی برد
آهوان را ز چراگاه به در خواهی کرد

که خبر داشت که یک شهر در اندیشهٔ تو
تو نهان از همه آهنگ سفر خواهی کرد

محملت را تتق از پردهٔ شب خواهی بست
ناقه‌ات زاهدی از بانگ سحر خواهی کرد

کس چه دانست شد من که بر هجر و وصال
ملک را حصه به میزان نظر خواهی کرد

دست از صاحبی ملک دلم خواهی داشت
هوس یوسف مصری دگر خواهی کرد

که در اندیشهٔ این بود که از جیب غرور
سر جرات تو برین مرتبه برخواهی کرد

این زمان تاب ببینم چقدر خواهی داشت
این زمان صبر ببینم چقدر خواهی کرد

نه رخ از هم رهی اهل نظر خواهی تافت
نه ز بدبین و ز بد خواه حذر خواهی کرد

محتشم گفتم از آن آینه رو دست مدار
رو به بی‌تابی و بی‌صبری اگر خواهی کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.