۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۱

چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد
ماند تن از شعف و جان از ذوق استقبال کرد

ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب
ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد

اول از اهمال دوران در توقف بود کار
لیک آخر کار خود بخت سریع اقبال کرد

بی گمان دولت به میدان رخش سرعت می‌جهاند
در جنیبت بردنش هرچند دور اهمال کرد

آتش ما را چو مرغ نامه‌آور ساخت تیز
مرغ غم را بر سر ما بی‌پر و بی‌بال کرد

آن چنان حالم دگرگون شد که جان دادم به باد
زان نوید بیگمانم چون صبا خوشحال کرد

بر زبان محتشم صد شکوه بود از هجر تو
مژدهٔ وصلت ز بس خوشحالی او را لال کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.