۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵

گلخنیان تو را نیست به بزم احتیاج
کار ندارد به آب مرغ سمندر مزاج

رتبه به اسباب نیست ورنه چو بر آشیان
هد هد نادان نشست صاحب تختست و تاج

از همه ترکان ستاند هندوی چشم تو دل
از همه شاهان گرفت شحنهٔ حسن تو باج

گرچه تو را از ازل حسن خدا داد بود
عشق که بود این که داد حسن تو را این رواج

هر طرف از دلبران ملک ستاننده‌ایست
از طرفی کن خروج از همه بستان خراج

آن چه بر ایوب رفت نیست خوش اما خوشست
مرد که دارد شکیب درد که دارد علاج

خشم و تغافل به دست ورنه ازو محتشم
جور دمادم خوش است نیست به لطف احتیاج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.