۹۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۴

چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت
نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت

آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو
ظرف مرا به آن می تند آزمود و رفت

نقش دگر بتان که نمی‌رفت از نظر
آن به تن به نوک خنجر مژگان زدود ورفت

تیری که در کمان توقف کشیده داست
وقت وداع بر دل ریشم گشود و رفت

حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود
آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت

از بهر پای بوس وداعی که رویداد
رویم هزار مرتبه بر خاک سود و رفت

افروخت آخر از نگه گرم آتشی
در محتشم نهفته برآورد دود و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.