۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۸

حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت
ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت

من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق
تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت

خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت
کاب دو چشم از برون راه درونم گرفت

بهر رضای توام چرخ ز قصر حیات
خواست به زیر افکند بخت نگونم گرفت

هیچ گه از جرم عشق گرم به خونم نگشت
خوی تو در عاشقی بس که زبونم گرفت

عشق که تسخیر من از خم زلف تو کرد
در خم من سالها داشت کنونم گرفت

محتشم از مردمان بود دل من رمان
رام پری چون شدم گرنه جنونم گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.