۳۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۵

فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت
مرا گذاشت درین مملکت غریب و برفت

چو گفتمش که نصیبم دگر ز لعل تو نیست
گشود لب به تبسم که یا نصیب و برفت

چو گفتمش که دگر فکر من چه خواهد بود
به خنده گفت که فکر رخ حبیب و برفت

چو گفتمش که مرا کی ز ذوق خواهد کشت
نوید آمدنت گفت عنقریب و برفت

رقیب خواست که از پا درآردم او نیز
مرا نشاند به کام دل رقیب و برفت

نشست برتنم از تاب تب عرق چندان
که دست شست ز درمان من طبیب و برفت

ز دست محتشم آن گل کشد دامن وصل
گذاشت خواری هجران به عندلیب و برفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.