۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۹

گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست
گر به لطفم گه گهی نزدیک خوانی دور نیست

شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر
چون نسوزم کاین سعادت یک شبم مقدور نیست

با تو نزدیکان نمی‌گویند درد دوریم
آری آری تندرستان را غم رنجور نیست

حور می‌گفتم تو را خواندی سگ کوی خودم
سهو کردم جان من این مردمی در حور نیست

این که می‌سازیم بر خوان غمت با تلخ و شور
جز گناه طالع ناساز و بخت شور نیست

موکبت را دل چو با خود می‌برد ای افتاب
تن چرا در سایهٔ آن رایت منصور نیست

محتشم را محتشم گردان به اکسیر نظر
کان گدارا چون گدایان سیم و زر منظور نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.