۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲

درهم است آن بت طناز نمی‌دانم چیست
ملتفت نیست به من باز نمی‌دانم چیست

بودی بنده‌نواز آن مه و امروز از ناز
کرده قانون دگر ساز نمی‌دانم چیست

گوشهٔ چشم به من دارد و مخصوصان را
می‌کند سوی خود آواز نمی‌دانم چیست

صد ره افتاده نگاهش به غلط جانب من
این نگاه غلط انداز نمی‌دانم چیست

من گمان زد به گنه و آن بت بدخو کرده
با حریفان جدل آغاز نمی‌دانم چیست

راز در پرده و اهل غرض استاده خموش
غرض از پوشش این راز نمی‌دانم چیست

محتشم سر به گریبان حیل برده رقیب
فکر آن شعبده پرداز نمی‌دانم چیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.