۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸

منتظری عمرها گر بگذاری نشست
آخر از آن ره بر او گردسواری نشست

هرکه ز دشت وجود خاست درین صید گاه
بهر وی اندر کمین شیر شکاری نشست

گرد تو را چون رساند فتنه به میدان دهر
هرکه سر فتنه داشت رفت و به کاری نشست

غمزه زنان آمدی شاهسوار اجل
تیغ به دست تو داد خود به کناری نشست

خون مرا گرچه داد عاشقی تو به باد
هیچ ازین رهگذر بر تو غباری نشست

در قدح عشق‌ریز باده مرد آزمای
کز سر دعوی به بزم باده گساری نشست

محتشم خسته را پر بره انتظار
چهره به خون شد نگار تا به نگاری نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.