۲۹۹ بار خوانده شده
گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست
به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست
صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب
دی که در بزم میان من و اغیار نشست
غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند
للهالحمد که این فتنه به یک بار نشست
سایه پرورد بلا میشوم آخر کامروز
بر سرم مرغ جنون آمد و بسیار نشست
هرکه چون شمع به بالین من آمد شب غم
سوخت چندان که به روز من بیمار نشست
پشت امید به دیوار وفای تو که داد
که نه در کوچهٔ غم روی به دیوار نشست
محتشم آن کف پا از مژهات یافت خراش
گل بیخار شد آزرده چو با خار نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست
صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب
دی که در بزم میان من و اغیار نشست
غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند
للهالحمد که این فتنه به یک بار نشست
سایه پرورد بلا میشوم آخر کامروز
بر سرم مرغ جنون آمد و بسیار نشست
هرکه چون شمع به بالین من آمد شب غم
سوخت چندان که به روز من بیمار نشست
پشت امید به دیوار وفای تو که داد
که نه در کوچهٔ غم روی به دیوار نشست
محتشم آن کف پا از مژهات یافت خراش
گل بیخار شد آزرده چو با خار نشست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.