۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷

بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است
آن که بی‌زنجیر در بند است فریاد من است

آن که می‌گردد مدام از دور باش خشم و کین
دور دور از بارگاه خاطرت یاد من است

ای خوش آن مشکل که چون خسرو نداند حل آن
طبع شیرین بشکفد کاین کار فرهاد من است

دادن از روی زمین خاک بنی‌آدم به باد
کمترین بازیچهٔ طفل پریزاد من است

در جهان خاکی که هرگز ترنگردد جز با اشک
گر نشان جویند ازان خاک غم آباد من است

آن که پای مرغ دل می‌بندد از روی هوا
طبع سحرانگیز وحشی بند صیاد من است

انس آن بد الفت پیمان گسل با محتشم
همچو پیوند طرب با جان ناشاد من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.