۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶

نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب
که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب

کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است
آن چنان تنگ که گلشن بودش چنگ عقاب

شاهد عشق حریفیست که گر یابد دست
می‌کند دست به خون ملک‌الموت خضاب

چهرهٔ هجر به خواب آید اگر عاشق را
کشدش خوف به مهد اجل از بستر خواب

لرزه بر دست نسیم افتد اگر برگیرد
به سر انگشت خیال از رخ او طرف نقاب

تو که داری سر شاهنشهی کشور دل
فکر ملک دل ما کن که خرابست خراب

محتشم را دم آبی چو ز تیغت دادی
دم دیگر به چشانش که ثوابست ثواب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.