۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من
وزین شهرم سیه‌رو کرده چشم روسیاه من

چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا
رخ خود زرد سازد مردمش خوانند ماه من

کسی کو خرمن تمکین دهد بر باد بهر او
چرا در زیر کوه غم بود جسم چو کاه من

به سنگم سر مکوب ای همنشین تا آستان او
که از پای کسان فرسوده نبود سجده‌گاه من

به رخساریکه باشد هر نفس آئینهٔ صد کس
چه بودی گر بر او هرگز نیفتادی نگاه من

اگر از آتشین دلها نسوزم خرمن حسنش
همان در خرمن عمر من افتد برق آه من

مرا جلاد مرگ از در درآید محتشم یارب
بکویش گر ز گمراهی فتد من بعد راه من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.