۳۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

داردم در زیر تیغ امروز جلاد فراق
تا چه آید بر سرم فردا زبیداد فراق

بود بنیاد طلسم جسم من قائم به وصل
ریخت ذرات وجودم را ز هم باد فراق

من که بودم مرغ باغ وصل حالم چون بود
با دل پرآرزو در دام صیاد فراق

وصل خود موکب روان کرد ای رفیقان کو دگر
دادرس شاهی که پیش او برم داد فراق

داشتم در زیر بار عشق کاری ناتمام
چرخ گردون را تمام اما بامداد فراق

خانه تن شد خراب از سستی بنیاد وصل
وای گر جان یابد استحکام بنیاد فراق

محتشم دل بر هلاکت نه که صد ره خوش‌تر است
وحدت آباد فنا از وحشت آباد فراق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.