۴۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

حیف از هدیه آن گل رعنا
که پری چهره بود و حور سرشت

حیف از آن تازه گل که بر شاخش
دست گلچین روزگار نهشت

از حریرش لباس بود آخر
بسترش خاک گشت و بالین خشت

رشتهٔ عمر آن یگانه گهر
گردش چرخ بین چگونه برشت

بود تا مزرع جهانش جای
تخم خیرات جاودانی کشت

همه نیکی گزید و نیکی کرد
آری از خوب برنیاید زشت

الغرض چون ازین جهان خراب
سوی گلزار خلد رفت نوشت:

هاتف خسته‌دل به تاریخش
از جهان هدیه شد به سوی بهشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.