۴۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲

جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم
آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم

اغیار راست نازت، عشاق را عتابت
محروم من که از تو نه این رسد نه آنم

مرغ اسیرم اما دارم درین اسیری
آسایشی که رفته است از خاطر آشیانم

نخلم ز پا فتاده شادم که کرد فارغ
از فکر نوبهار و اندیشهٔ خزانم

زنهار بعد مردن فرسوده چون شود تن
پیش سگان کویش ریزند استخوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.