۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱

گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم
جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم

گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند
دامان بی‌نیازی بر این و آن فشانم

خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده
اشکی اگر فشانم باید نهان فشانم

آیا بود که روزی فارغ ز محنت دام
گرد غریبی از بال در آشیان فشانم

سرو روان من کو هاتف که بر سر من
چون پا نهد به پایش نقد روان فشانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۲/۲/۱۵ ۱۷:۴۸

شرح این بیت گر بی توام به دامن نقد دو‌کون ریزند دامان بی نیازی بر این وآن فشانم