۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶

بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز
در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز

روزم سیه است از غم هجران بود آیا
چون روز سیاهم شب تاری نه و هرگز

در بادیهٔ عشق و ره شوق رساند
آزار به هر پا سر خاری نه و هرگز

گردون ستمگر کند این کار که باشد؟
یاری به مراد دل یاری نه و هرگز

در خاطر هاتف همهٔ عمر گذشته است
جز عشق تو اندیشهٔ کاری نه و هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.