۴۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۰

دایم ستیزه با دل افگار می‌کنی
با لشکر شکسته چه پیکار می‌کنی؟

ای وای اگر به گریه خونین برون دهم
خونی که در دلم تو ستمکار می‌کنی

شرمنده نیستی که به این دستگاه حسن
دل می‌بری ز مردم و انکار می‌کنی؟

یوسف به خانه روی ز بازار می‌کند
هر گه ز خانه روی به بازار می‌کنی

چشم بدت مباد، که با چشم نیمخواب
بر خلق ناز دولت بیدار می‌کنی

یک روز اگر کند ز تو آیینه رو نهان
رحمی به حال تشنهٔ دیدار می‌کنی

رنگ شکسته را به زبان احتیاج نیست
صائب عبث چه درد خود اظهار می‌کنی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.