۴۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۷

به شکر این که داری دست بر میخانه ای ساقی
مرا از دست غم بستان به یک پیمانه ای ساقی

مصفا کن ز عقل و هوش ارواح مقدس را
چمن را پاک کن از سبزهٔ بیگانه ای ساقی

خمار می پریشان دارد اوراق حواسم را
مرا شیرازه کن چون گل به یک پیمانه ای ساقی

اگر چه آب و خاک من عمارت بر نمی دارد
ز درد باده کن تعمیر این ویرانه ای ساقی

برآر از پردهٔ مینا شراب آشنارو را
خلاصی ده مرا زین عالم بیگانه ای ساقی

به خورشید سبک جولان، فلک بسیار می‌نازد
به دور انداز ساغر را تو هم مستانه ای ساقی

حریف بادهٔ بی‌غش، ز غشها پاک می‌باید
جدا کن عقل را از ما، چو کاه از دانه ای ساقی

کشاکش می‌برد هر ذره خاکم را به صحرایی
ز هم مگذار اجزای مرا بیگانه ای ساقی

مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد؟
بریز از پرتو می، رنگ آتشخانه ای ساقی

نگردد پشتبان رطل گران گر قصر هستی را
به راهی می‌رود هر خشت این غمخانه ای ساقی

اگر از خاک برداری به یک پیمانه صائب را
چه کم می‌گردد از سامان این میخانه ای ساقی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.