۳۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۷

یارب آشفتگی زلف به دستارش ده
چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده

تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد
دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده

چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را
سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده

از تهیدستی حیرت زدگان بی‌خبرست
دستش از کار ببر، راه به گلزارش ده

سرمهٔ خواب ازان چشم سیه مست بشو
شمع بالین ز دل و دیدهٔ بیدارش ده

تا مگر با خبر از صورت عالم گردد
به کف آیینه‌ای از حیرت دیدارش ده

نیست از سنگ دلم، ورنه دعا می‌کردم
کز نکویان، به خود ای عشق سر و کارش ده

صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت
ای خداوند یکی یار جفا کارش ده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.