۴۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹

موج دریا را نباشد اختیار خویشتن
دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن

زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت
مرکب نی بار باشد بر سوار خویشتن

خار دیوار گلستانم که از بی‌حاصلی
می‌کشم خجلت ز اوج اعتبار خویشتن

خلوتی چون خانهٔ آیینه‌داری پیش دست
بهره‌ای بردار از بوس و کنار خویشتن

می‌توانی آتش شوق مرا خاموش کرد
گر دلت خواهد، به لعل آبدار خویشتن

دیدن آیینه را موقوف خواهی داشتن
گر بدانی حال من در انتظار خویشتن

بس که چون آیینه صائب دیده‌ام نادیدنی
می‌شمارم زنگ کلفت را بهار خویشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.