۴۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲

دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم
به خاطر آنچه می‌گردید، شد یکجا فراموشم

نمی‌گردد ز خاطر محو، چون مصرع بلند افتد
شدم خاک و نشد آن قامت رعنا فراموشم

چه فارغبال می‌گشتم درین عالم، اگر می‌شد
غم امروز چون اندیشهٔ فردا فراموشم

ز چشم آن کس که دور افتاد، گردد از فراموشان
من از خواری، به پیش چشم، از دلها فراموشم

سپند او شدم تا از خودی آسان برون آیم
ندانستم شود برخاستن از جا فراموشم

ز من یک ذره تا در سنگ باشد چون شرر باقی
نخواهد شد هوای عالم بالا فراموشم

نه از منزل، نه از ره، نه ز همراهان خبر دارم
من آن کورم که رهبر کرده در صحرا فراموشم

به استغنا توان خون در جگر کردن نکویان را
ولی از دیدنش می گردد استغنا فراموشم

نیم من دانه‌ای صائب بساط آفرینش را
که در خاک فراموشان کند دنیا فراموشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.