۲۸۹ بار خوانده شده

غزل

ای ز روی تو آفتاب خجل
وز لبت آب زندگی حاصل

عاشقان را خیال عارض تو
در شب تیره نور دیده و دل

زانکه روی تو را ز غایت لطف
برگ گل شرمسار و لاله خجل

ز آرزوی قد تو سرو سهی
خشک بر جای مانده پا در گل

ای لبت را اسیر آب حیات
وی رخت را غلام شمع چگل

از برای کمند گیسویت
رشتهٔ جان عاشقان مگسل

رمقی بود باقی از جانم
که تو ناگه بدو شدی واصل

وای اگر خاطرت به جانب ما
لحظه‌ای دیرتر شدی مایل

اتفاقی عجب: عراقی و وصل!
زانکه آشفته گم کند منزل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:مثنوی
گوهر بعدی:مثنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.