۳۱۰ بار خوانده شده

غزل

بی جمال تو، ای جهان افروز
چشم عشاق تیره بیند روز

دل به ایوان عشق بار نیافت
تا به کلی ز خود نکرد بروز

در بیابان عشق ره نبرد
خانه پرورد «لایجوز» و «یجوز»

چه بلا بود کان به من نرسید؟
زین دل جان گداز درداندوز

عشق می‌گویدم که: ای عاشق
چاک زن طیلسان و خرقه بسوز

دیگر از فهم خویش قصه مخوان
قصه خواهی، بیا ز ما آموز

بنشان، ای عراقی، آتش خویش
پس چراغی ز عشق ما افروز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:مثنوی
گوهر بعدی:مثنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.