۳۱۰ بار خوانده شده

مثنوی

عاشقان ره به عشق می‌پویند
درس تنزیل عشق می‌گویند

از می عشق اگر چه بی‌خبرند
راه جانان به جان همی سپرند

از شراب الست مستانند
تا ابد جمله می پرستانند

از می شرق دوست مست شدند
همه در پای عشق پست شدند

خویشتن را ز دست از آن دادند
کاندر آن کوی رخت بنهادند

از می نیستی چو بی‌خبرند
راه عشقش بسر چگونه برند؟

عشق را رهگذر دل و جان است
اولش طعنه در دل و جان است

دلم این مستی از الست آورد
این طلب زان هوا به دست آورد

دوست آنجا نظر چو بر ما کرد
اثر آن ظهور پیدا کرد

این صفا زان نظر پدید آمد
عشق را آنجا مگر پدید آمد

آرزومند آن نظر ماییم
روز و شب اندرین تمناییم

شده در هر دلیش پیوندی
کرده در پای هر یکی بندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سر آغاز
گوهر بعدی:غزل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.